ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه و حنانه قلب مامان بابا

اذاره بابایی

1391/6/25 10:46
نویسنده : مامان فاطمه
469 بازدید
اشتراک گذاری

سوالسوالسوالسلام دختر کوچول موچول مامان امروز ساعت 7صبح بیدار شدی و من را هم با سرو صدا بیدار کردی که مامان پا شو واسم قصه بگو منا نگوعصبانی شدم حسابی عصبانیعصبانیعصبانیدعوات کردم ولی ماشالا روکه نیست بعد 5دقیقه اومدی مشت میزدی که از تخت من برو کنار خلاصه این شد که همراه بابایی تصمیم گرفتی که به اداره بری چون میترسیدی باز دعوات کنم شماها رفتید و خواب منم پرید ........کلافهکلافه

یه کم با پی وی پیت بازی کردم که خاله جون زنگ زد و متوجه شد که دارم بازی میکنم خندید و گفت چه حوصله ای دارینیشخندچه کنیم دیگه خواهر جون.لبخند

خلاصه کمی خونه را مرتب کردم لباسای شسته شده را جمع و جور کردم البته قبلش صبحانه خوردم

.رااستی بهت زنگ زدم گفتی مامان با دوستم مهرسا اینا میخوای بری بیرون منم چون تو نیستی قرار نذاشتم گلم.ماچماچ

عینکعینک                           متفکرمتفکرمتفکر                                  عینکعینک

عزیزم امروزم اینجوری شروع شد ..........................................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ستاره زندگی
25 شهریور 91 13:26
مامانی حسابی بازی کردیا ریحانه جون اداره خوش گذشت؟؟
ستاره زندگی
25 شهریور 91 13:28
مامانی من وستاره اتاقش را داریم مرتب میکنیم تا جای کتابهای جدیدش مشخص بشه!!
قراره عروسکهایش هم رو بالای کمدبزاریم


افرین ستاره خانم
مامان لنا
25 شهریور 91 16:44
سلام .مرسی به ماسر میزنین . دخمل خوشگل ونازتونو ببوسین
گلهای زندگی
25 شهریور 91 17:42
ریحانه جــــــــــــــــون اداره خوش گذشت
ilijoon
26 شهریور 91 11:15
دستت درد نكنه ريحانه جون حداقل باعث شدي ماماني يه دل سير بازي كنه


اره واقعا دستش درد نکنه!!
ilijoon
26 شهریور 91 11:15
مامان محمدرهام جون
26 شهریور 91 20:19
چه دخمل بازیگوش وشیرین زبونی ما شالله.دلبری هم که بلدی خوشگل خانوم
یاس
27 شهریور 91 1:41
عزیزم.عشقم.قربونش برم شیطون بلایه خاله.


tashakor khale joon
مامان ابوالفضل
28 شهریور 91 14:58
آخی یاد خودم افتادم که باباییم میرفتم اداره شون .خیلی خوب بو.