افتادن از تاب
سلام دختر عزیزم .چه شب پر از استرس ودلهره.که تا ساعت 5صبح خواب از چشمونم قهر کرده بود.حالاچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟رفتیم واسه هوا خوری وشام هم حاضری برداشتیم و رفتیم پارک اولش با بابا اسکوتر بازی کردی و بابا هم با دوچرخه کوچولویتو دوجرخه سواری کرد کلی خوشحال بودیم از شادی تو بعد نیم ساعت بابایی رفت تا زیر انداز وبساط شام را از ماشین بیاره وما هم رفتیم به بازی ماشین شارژی و هلیکوپتر ودلت میخواست استخر توپ و کلبه کوچک وتاب بازی کنی وبلیط گرفتم وتاکید کردم که تاب بازی میکنی خیلی خیلی مواظب باش .گفتی من بچه نیستم........خلاصه خیلی بازی کردی و میگفتی تا صبح باشیم نریم خونه منم از شادی تو تایید کردم که باشه و تو مشغول بودی که یهو از روی تاب به پشت افتادی یا امام زمان از روی سر و کول بچه ها پریدم تا بغلت کنم رنک به رخسار نداشتم هر چه میگفتم یجا بشین اب بخورتا بهتر شی داد میزدی باباما میخوام نوشابه بده بهتره منم ازبس هول کرده بودم دوغ ونوشابه خریدم و پول نداده 1دست اسکوتر دست دیگه دستهای کوچولوی توراکه زودتر به بابا برسم فروشنده خانم پول دوغ دوغ گذاشتم و سریع بسمت بابا تا رسیدیم پریدی بغل بابابایی وباجریانا تعریف کردی.....خلاصه شام خوردید منم اصلا نفهمیدم چی خوردم فقط ازت میپرسیدم بریم دکتر درد نداری که عصبانی شدی جون مادرت خوبمبه خونه اومدیم سرگرمت کردم دیرتر بخوابی که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته صدقه دادم و توکل کردم ولی بازم دلشوره داشتم که بیخواب شدم.الحمداله بخیر گذشت .خدایا همیشه نگهدارش باش.