ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

ریحانه و حنانه قلب مامان بابا

مهمان عزیز

1391/4/5 22:22
نویسنده : مامان فاطمه
398 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم بعد از چند روز امروز از روزهای گذشته مینویسم.روز 3شنبه  ساعت 8صبح خاله جون با 2پسرو شوهر خاله به بندر رسیدند ما هم خیلی خوشحال شدیم بابایی به سرکار رفتند و ما هم به تعریف وصحبت ازتهران بندر از هواو ...........چشمکساعت 9 من مجبورشدم به دفت خونه برم تا سند ماشین بنام بزنم وبا محمود رضا رفتیم خدا راشکر زیاد معطل نشدیم.نیشخندوقتی اومدیم ریحانه جون با حمیدرضا جان مشغول بازی و خاله از خستگی تو خواب ناز و اقا محمد مهدی هم در حال گوش دادن اخبار.ساکتساکتخلاصه منم شروع کردم به اماده کردن ناهارکه کپسول گاز تموم شد و نگهبان کپسول دیگه ای را وصل کرد چون بندر بدلیل گرما گاز شهری نداره.متفکرمتفکربالاخره ناهار پخته شد.خوشمزهخوشمزهتا عصر که بابایی بیاد جایی نرفتیم وقتی هم اومد بیرون نرفتیم.افسوساین 2روزکه بابایی سر کار میرفت ما تا10 میخوابیدیم وبه کار روزمره میرسیدیم.شب5 شنبه به کنار دریا رفتیم و شماها  با شن چیزهایی درست کردید و حمیدم دل به دریا زد و ابتنی کرد .وبعد از 1ساعت به پارک رفتیم شام خوردیم و شماها به شهر بازی رفتید و تو طبق معمول دلت خرید میخواست که موفق نشدی و گریان گریهبه سمت ما امدید.امان از دست تو دخمل.تصمیمگرفتیم5شنبهبه قشم بریم و همین طورم شد ساعت 9صبح به سمت بندر پل راه افتادیم وتا ساعت 12 رسیدیم به قشم و خاله اینا خرید کردند البته ناگفته نممند تو هم تا دلت میخواست اسباب بازی خریدی.ای امان وروجک.چشمکخلاصه ساعت 2 روده کوچیکه روده بزرگه  ر امیخورد که به رستوران رفتیم و ..............خوشمزهخجالتاین چند روز که مهمان داشتیم انقدر خوش بودیم که روز ها چطور گذشت متوجه نشدیم.ولی چه کنیم زمان رفتن شد و دل تنگیها شروع........گریهخلاصه تنها شدیم و منم اصلا دل و دماغ نداشتم ...........................چشمک.عکسها را درپست بعدی میذارم.بای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مادر کوثر
6 تیر 91 7:15
به به چه عالی
همیشه به گردش و مهمونداری
مرسی از حضورت مامانی
لازانیا رو حتما درست کن عالی میشه. بوس بوس
ریحانه رو ببوس[.چشم حتما
مامان خورشيد
6 تیر 91 8:11
الهي هيچوقت دلتنگ نباشيد. جاي خاله اينا هم خالي نباشه.


ممنون .
ilijoon
10 تیر 91 8:11



چرا تعجب.