مهمان عزیز
سلام عزیزم بعد از چند روز امروز از روزهای گذشته مینویسم.روز 3شنبه ساعت 8صبح خاله جون با 2پسرو شوهر خاله به بندر رسیدند ما هم خیلی خوشحال شدیم بابایی به سرکار رفتند و ما هم به تعریف وصحبت ازتهران بندر از هواو ...........ساعت 9 من مجبورشدم به دفت خونه برم تا سند ماشین بنام بزنم وبا محمود رضا رفتیم خدا راشکر زیاد معطل نشدیم.وقتی اومدیم ریحانه جون با حمیدرضا جان مشغول بازی و خاله از خستگی تو خواب ناز و اقا محمد مهدی هم در حال گوش دادن اخبار.خلاصه منم شروع کردم به اماده کردن ناهارکه کپسول گاز تموم شد و نگهبان کپسول دیگه ای را وصل کرد چون بندر بدلیل گرما گاز شهری نداره.بالاخره ناهار پخته شد.تا عصر که بابایی بیاد جایی نرفتیم وقتی هم اومد بیرون نرفتیم.این 2روزکه بابایی سر کار میرفت ما تا10 میخوابیدیم وبه کار روزمره میرسیدیم.شب5 شنبه به کنار دریا رفتیم و شماها با شن چیزهایی درست کردید و حمیدم دل به دریا زد و ابتنی کرد .وبعد از 1ساعت به پارک رفتیم شام خوردیم و شماها به شهر بازی رفتید و تو طبق معمول دلت خرید میخواست که موفق نشدی و گریان به سمت ما امدید.امان از دست تو دخمل.تصمیمگرفتیم5شنبهبه قشم بریم و همین طورم شد ساعت 9صبح به سمت بندر پل راه افتادیم وتا ساعت 12 رسیدیم به قشم و خاله اینا خرید کردند البته ناگفته نممند تو هم تا دلت میخواست اسباب بازی خریدی.ای امان وروجک.خلاصه ساعت 2 روده کوچیکه روده بزرگه ر امیخورد که به رستوران رفتیم و ..............این چند روز که مهمان داشتیم انقدر خوش بودیم که روز ها چطور گذشت متوجه نشدیم.ولی چه کنیم زمان رفتن شد و دل تنگیها شروع........خلاصه تنها شدیم و منم اصلا دل و دماغ نداشتم ............................عکسها را درپست بعدی میذارم.