سفر تابستانی
سلام دختر شیطونم .دیروز بعد از ١١ روز مسافرت به خونه رسیدیم حسابی خسته و کلافه.
ریحانه جون سرما خورده و خیلی اذیت میکنه تو سفرم همش اتیش میسوزوند.
معمولا وقتی به سفر میریم بعد برگشت تا ٢>٣روزی خسته ایم تا عادت کنیم چند روزی طول میکشه!!!
در کل سفر خوبی بود................
حالا از سفر بگم>.......روز ٢٧مرداد به سمت اصفهان حرکت کردیم شب منزل خاله ریحانه مامان ٣ تفنگدار موندیم و بچه ها کمی بازی کردندو ریحانه نسبتا خستگیش در رفت .فرداش که باید حرکت میکردیم ریحانه دلش میخواست بمونه ولی راه رفتنی را باید رفت.خلاصه ساعت ٤ عصر به خونه مامان رسیدیم و بچه ها منتظر بودند دختر خاله و دختردایی پسر خاله ها خلاصه چون مسافر بودیم روزه را خوردیم
شب شنبه تولد پسر دایی ریحانه جون بود و افطاری دعوت شدیم خونه داداش علی البته رفتیم به یه منطقه خوش اب و هوا .دستشون درد نکنه عجب افطاری بود حسابی چسبید و شب خاطره انگیزی شد.
شنبه شب افطاری منزل بابای شوهری دعوت شدیم .....ما بودیم و برادر شوهر اولی با خانم و بچه ها .اون شب ریحانه خیلی اذیت کرد بهونه گرفت کلی کرد علتش را نفهمیدیم شاید باباییش تنهاش گذاشته بود .................؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه خواهرها از تهران و اصفهان اومدند و.....روز عید فطر به ییلاق خواهر بزرگه رفتیم و من دندون درد داشتم ولی بااین اوضاع خیلی خوش گذشت شوهری و ریحانه نیومدند؟؟؟!!!!!
٢روز بعد دعوت داداش بزرگه در ییلاق داداش علی که حسابی عالی بود جای همه خالی جیگری به رگ زدیم هرچند این دفعه ریحانه نبود ولی باز خوش گذشت چون ریحانه منزل عمو موندند .ما هم تسلیم دستورش.خیلی روز خوبی بود .انشالا روزهای خوش همیشه تکرار شود.
در کل این ١هفته به حدی سریع گذشت که اصلا متوجه هیچی نشدیم.......با همه خوشیهاش و بدی تموم شد .
ریحانه هم روزهای پایانی اصلا دلش نمیخواست به بندر برگرده و میگفت ١هفته بمونیم بابا بیاد دنبالمون یا خودمون باهواپیما میریم ولی دیگه نشد چون ریحانه بدونباباش تحمل نداره و بهونه میگیره .
در پست بعدی عکسها را قرار میدم.