ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

ریحانه و حنانه قلب مامان بابا

پرنسس

سلام عزیزم .امروز تا ساعت 10 خوابیدیم. جونمی جون ناهار خورشت قیمه .بابایی هم اداره غذا خورده بودند ساعت 4و35 دقیقه به کلاسژیمیناستیک رفتیم و مربی نیومدند بعد از نیم ساعت معطلی بابایی اومدن دنبالمون................ خلاصه نمیدونم همه بچه ها عشق بازیند یا تو اینطوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اجرای کنسرت ویژه روز بزرگداشت فردوسی در بندر عباس ...
28 ارديبهشت 1391

فندق مامانی

شب خوش عزیزم.از حال وهوای امروز بگم.صبح ساعت 9بیدارم کردی مامان هواروشن شده پا شو صبحونه اماده کن لطفا حالا هرکی ندونه میکه چقدر صبحانه خور باشی.یه لیوان شیر دامداران همینو بس.خودتم میتونستی بر داری ولی بعضی موقع که من دلم میخواد بیشتر بخوابم شما هوس میکنی سر بسرم بذاری..................... امان ازدست شیطنتهات خسته بودم دل میخواست مثل قبلانا تا ساعت   2یا 3هروقت که خواستم بیدار شم ولی دیگه مادر بودن همین دردسرهای شیرین را داره دیگه چه کنیم...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان جون چه کنم بهترین تفریح من خواب خواب خوابو خلاصه تا ساعت 3که سریال های من از شبکه pmc تموم شد شما به تماشای کارتون اسمورف...
26 ارديبهشت 1391

ریحان طلایی

سلام عزیز دل مامان.دردت به جونم.امروز ساعت ٨ بیدارت کردم که بریم واکسن ورودبه مدرسه را بزنی .چون نزدیک منزل بود ازانس زنگ نزدم ولی منتظر تاکسی شدیم چون شما گرمای هوا را بهونه کردی ولی تاکسی خبری نشد پیاده راه افتادیم از شانس تو نزدیکیهای خانه بهداشت مهرسا باباباومامانش را دیدیم که اونها هم دنبال کار دخترشون بودند البته قبلا واکسن زده بودند وبرای سنجش میرفتند ولطف کردند مارا جلوی در  خانه بهداشت رسوندند.خلاصه رفتیم داخل یه خانم بلا نسبت بد اخلاق قطره را ریخت و واکسن فلج اطفال ٣گانه را زد. کمی ترسیده بودی ویه ذره هم گریه کردی..... مامان به قربونت بره که میگی مامان زورگو چرا واکسن زدی چون اذیتت کرده بودم حالا هرچه میگم عزیزم واسه...
25 ارديبهشت 1391

ستاره کوچولو

ریحان جان شب بخیر عزیز مامان وامروز ژیمیناستیک خوش گذشت یا نه چیزی نمیگی ولی خیلی دلت میخواد با غزل صمیمی بشیدتا رفت وامد خانوادگی داشته باشیم. من با مامان غزل اشنا شدم دیگه بخودت بستگی داره که چطور بخوای رفتار کنی .بابیشتر مامان ها اشناشدم خانم های خوبی هستند .انشالا بیشتر هم اشنا میشیم.راستی عدس پلو داریم وشما هم با ذوق وشوق بسیارنوش جون کردی عزیزم . خلاصه امروزم با  خوبی سپری شد روزها مثل باد میگذره وما به سمت پیری و تو هم ماشالا روزبروز بهتروعزیزتر میشی.دردت بجونم مامانی.انشالا ازما راضی باشی. ریحانه با مربی پیش دبستان نوازش. ...
24 ارديبهشت 1391

ستاره کوچولو

سلام به روی دختر خوبم .چند روزی از پایان کلاس پیش دبستانی گذشته وبه قول خودت راحت شدی .دختر عزیزم دستت درد نکنه که زحمت کشیدی گل خیلی قشنگی هست .سلامتی تو بهترین هدیه تو دنیایست واسه من مهربونم.من جند روز کسلم علت نمیدونم شایدگرمای هوا باشه............... انشالا همیشه دلت شاد باشه هیچوقت غمگین  نباشی  .. ...
24 ارديبهشت 1391

یکی یه دونه

مممممممممممممممممممممممممممیییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللاد کوثر ال محمدوروز مادررررررررررر بر تمامی مادران مبارک ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددررررررررررررررررررررررررررررررررررررر زیباترین واژه هستی ...
23 ارديبهشت 1391

یکی یه دونه

سلام دختر گلم مادر به قربونت بره که چقدر نازدردونه ای.....امروز جمعه 22اردیبهشت 1391 از صبح که بیدار شدی تا الان که 4بعد از ظهره فقطوفقط دلت بازی میخواد ما خسته شدیم ولی 10000ماشالا به انرژیت دخی مامان.................. راستی ناهار ابگوشت خوردیم شکر خدا بدون بهونه گیری نوش جون کردی چون خیلی خوشمزه تر ازروزهای دیگه شده بود.کار فوری دارم.................تلفن ضروری بعدا مینویسم ............... ...
22 ارديبهشت 1391

یکی یه دونه

عزیزم امروز وقتی وسایل  و پایان نامتا از خاله نادیا گرفتم احساساتی شدم جو گرفتم اشک شوق ودلتنگی واسه مدرست  . از دل کوجولوت خبر نداروم ولی هی خاله نادیا را بغل میکردی میدادی که خاله بازم بهش سر میزنی .........................................انشالا پایان نامه دانشگاهیت عزیزم دکتراتا  ببینم .سری تو سرا در بیاری. به امید اینده ای پر از سعادت وموفقیت بسیار . حالا بابایی اومد عکسهای اخر کلاس با پایان نامتا ابلود میکنیم. ...
20 ارديبهشت 1391

ستاره زمینی

 درسن 11ماهگی          سلام دخمل نازم الحمداله داروی دکتر نادری عالی بود سرفه هات بهتر شد انشالا بهترم میشی .ساعت 9 به کلاس خاله نادیا رفتی.منم به مدرسه برای تکمیل مدارک کلاس اولت که برای سنجش فرستاده شدم.فردا اگه بشه ببرمت واسه واکسن ورود به مدرسه.خدا کنه درد و تب نداشته باشه. ساعت 4به کانون واسه ژیمیناستیک رفتیم امروزم طبق معمول دیر اومدند.دیگه زیاد نمونده..............................بابایی 5ونیم اومد دنبالمون وحالا مشغول بازی با بابایی هستی.بعد کلاس حسابی گشنت میشه هرچه میخوری سیر نمیشیئ خداوند کمکمون کنه تا بتونیم خوب به ثمر برسونیمت ...
19 ارديبهشت 1391