سلام دختر عزیزم .چه شب پر از استرس ودلهره.که تا ساعت 5صبح خواب از چشمونم قهر کرده بود. حالاچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟رفتیم واسه هوا خوری وشام هم حاضری برداشتیم و رفتیم پارک اولش با بابا اسکوتر بازی کردی و بابا هم با دوچرخه کوچولویتو دوجرخه سواری کرد کلی خوشحال بودیم از شادی تو بعد نیم ساعت بابایی رفت تا زیر انداز وبساط شام را از ماشین بیاره وما هم رفتیم به بازی ماشین شارژی و هلیکوپتر ودلت میخواست استخر توپ و کلبه کوچک وتاب بازی کنی وبلیط گرفتم وتاکید کردم که تاب بازی میکنی خیلی خیلی مواظب باش .گفتی من بچه نیستم........ خلاصه خیلی بازی کردی و میگفتی تا صبح باشیم نریم خونه منم از شادی تو تایید کردم که باشه و تو مشغول بودی که یهو از روی تاب به پشت افتادی...